Friday 26 November 2010

فامیل بازی در صدر اسلام: سهم مساوی تر از غنائم برای علی!

احمد ابن حسن قطان از عبدالرحمان بن محمد حسنی از فرات ابن ابراهیم کوفی از علی ابن محمد ابن لولویی از علی ابن نوح از ابی داوود از معاذ ابن سالم از بشر ابن ابراهیم انصاری از خلیفه ابن سلیمان جهمی از ابی سلمه بن عبدالرحمان از ابو هریره گفت: هنگامی که نبی اکرم از جنگ به مدینه بازگشتند و علی در شهر باقی ماند و نظارت بر اهل بیت پیامبر داشتند، رسول خدا غنائم را تقسیم کرده و دو سهم به علی دادند و بعد فرمودند: شما را به خدا و رسولش سوگند می دهم آیا در میدان کارزار سواری را ندیدید که از جناح راست لشکر به مشرکین حمله کرد و آنها را فراری داد و سپس برگشت نزد من و گفت: ای محمد من از غنائم یک سهم دارم که آن را برای علی قرار دادم و آن سوار جبرئیل بود. سپس فرمود: باز شما را به خدا و رسولش سوگند می دهم آیا در صحنه نبرد سواری را ندیدید که از سمت چپ لشکر به آنه حمله برد بعد به سوی من بازگشت و سخن گفت و اظهار کرد: ای محمد من از غنائم یک سهم دارم که آن را برای علی ابن ابیطالب قرار دادم و آن سوار میکائیل بود. بعد نبی اکرم فرمودند: به خدا قسم من به علی ندادم مگر سهم جبرئیل و میکائیل را. مردم پس از شنیدن این کلام جملگی صدا به تکبیر بلند نمودند.
.....................
علل الشرایع- باب صد و سی و ششم- شیخ صدوق

Sunday 14 November 2010

دیشب توبه کردم، الان در آغوش اسلامم

دیشب توبه کردم. بعد از 6 سال لباسامو کندمو رفتم تو حموم. دوش رو باز کردم. اول سرو گردنم و بعد به ترتیب سمت راست و چپ بدنم رو به دقت شستم.
چه لذتی ... لذت غسل از بهترین لذت هاست، خاک بر دهان من که در این 6 سال چنین لذتی را تجربه نکرده بودم.
از حموم که اومدم بیرون رفتم تو دستشوی. یه وضوی سفت و سخت با رعایت تمام موازین گرفتم و اومدم بیرون. دلم برای همه احکام لک زده بود. پریدم تو حیاط و با خاک باغچه یه تیمم حسابی هم کردم.
وای... تو اوج بودم.
برگشتم تو خونه از مادرم سجاده ای رو که از مادربزرگم به یادگار مانده بود رو گرفتم و به سرعت پهنش کردم.
ایستادم روی سجاده... با نوایی خوش اذانی دلچسب گفتم و قامت بستم...
الله اکبر...
دلم قنج رفت ، چه احساس روحانیی داشتم....
هفده رکعت نماز یومیه را که خوندم پشت بندش یه دو رکعت نماز شکر و یه دو رکعت نماز هم برای سلامتی امام زمان خوندم.
سبک شده بودم.. خیلی سبک.
تسبیح رو از روی سجاده برداشتم و بعد از تسبیحات بی بی دو عالم فاطمه زهرا شروع کردم ذکر توبه خواندن...
چشمانم خیس اشک شده بود...
نمیدانم چقدر ذکر گفتم و به درگاه احدیت توبه و عجز و لابه کردم تا روی همون سجاده خوابم برد.
شب مادربزرگم به خوابم اومد و گفت: نوه جان! به آغوش اسلام خوش آمدی... نمیدانی چقدر ثواب به من دادند که تو با سجاده من دوباره اسلام آوردی
صبح که از خواب بیدار شدم صورتم رو تو آینه دیدم.. عجب نوری از صورتم متساعد می شد.
خوشحالم... خوشبختم... دوباره من یک مسلمانم